مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند
مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند
ز من مگرد که احوال تو بگرداند
ز من مگرد که احوال تو بگرداند
در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی
در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی
که آب دیدهٔ من آتش تو بنشاند
که آب دیدهٔ من آتش تو بنشاند
اگر ندانی حال دلم روا باشد
اگر ندانی حال دلم روا باشد
خدای عز و جل حال من همی داند
خدای عز و جل حال من همی داند
مرا به بندگی خود قبول کن زان پیش
مرا به بندگی خود قبول کن زان پیش
که هرکه دیده مرا بندهٔ تو می خواند
که هرکه دیده مرا بندهٔ تو می خواند
مباش ایمن بر حسن و کامرانی خویش
مباش ایمن بر حسن و کامرانی خویش
که هرچه گردون بدهد زمانه بستاند
که هرچه گردون بدهد زمانه بستاند